RSS

بایگانی دسته‌ها: مدیریت

نامه‌ای به استیو جابز که دیگر در این جهان نیست

با سپاس از دوست بسیار عزیزم، علی اکبر قزوینی، به خاطر این مطلب.

 

استیو عزیز

سلام

نمی‌دانم می‌دانی یا نه، اما از ۶ اکتبر ۲۰۱۱، یعنی درست همین روزی که الان اینجا در تهران به نیمه‌شب رسیده، جهانِ ما تو را کم دارد. می‌دانم که می‌دانی. خیلی زودتر از اینها می‌دانستی. همان زمان که داشتی نامۀ استعفایت را می‌نوشتی می‌دانستی. همان زمان که با بدن نحیف و تکیده‌ات در خرداد امسال روی صحنه رفتی و از نسل بعدی سیستم‌ عامل مک و iOS و iCloud گفتی می‌دانستی. پارسال که با خوشحالی روی صحنه آمدی تا مراسم معرفی آی‌پد ۲ تو را کم نداشته باشد هم می‌دانستی. می‌دانم که حتی آن روز که در گاراژ خانه‌تان با استیو وازنیاک رویای سال‌های پیشِ رو را در ذهن تصویر می‌کردید هم می‌دانستی.

استیو عزیز،
تو بهتر از هر کسی دریافته بودی که فرصت زندگی در این جهانی که از وقتی چشم باز کرده‌ایم خودمان را در آن یافته‌ایم، کوتاه‌تر از آن است که بخواهیم آن را صرف امور نازل کنیم. تو این را می‌دانستی که وقتی از اپل اخراجت کردند -از شرکتی که تو بنیانش را گذاشته بودی- رفتی و آن‌قدر درخشیدی که باز همان اپل نتواند تو را نادیده بگیرد.

استیو عزیز،
تو شاید فقط ۵۶ سال در این جهان زندگی کرده باشی، اما به اندازۀ چند برابر این زمان، جهان ما را تغییر داده‌ای. فقط در ۱۰ سال گذشته، آن‌قدر جهان را تغییر داده‌ای که باور کردنش هم مشکل است که این همه پیش رفتن به جلو فقط در ۱۰ سال اتفاق افتاده باشد. تو می‌دانستی که برای چه در این جهان هستی. تو ماموریت‌ات را دریافتی و کامل انجام دادی. برای تو گوشه‌ای افتادن بی‌معنا بود. برای همین بود که وقتی فهمیدی آن‌طور که دلت می‌خواهد نمی‌توانی موثر باشی، بیشتر صبر نکردی و جسم پُردردت را ترک کردی.

استیو عزیز،
حتی رفتن‌ات را هم به روش خودت انجام دادی. شرکتی را که مثل پروراندن و تناور کردن یک نهال برای رشدش زحمت کشیده بودی (که حالا باغستانی شده)، به تواناترین افراد سپردی و فرصت دادی تا همۀ ما دربارۀ این کارت، دربارۀ نقش‌ات در دنیای فناوری، و دربارۀ شخصیت و نبوغ بی‌نظیرت بگوییم و بنویسیم. حتی صبر کردی تا حمایت معنوی‌ات همچنان پشت سر تیم کوک و سایر مدیرانت باشد و آنها آی‌فون بعدی را معرفی کنند و بعد بروی. این همه برنامه‌ریزی دقیق را فقط کسی مثل تو می‌توانست انجام بدهد.

استیو،
صبح وقتی پیام رفتن‌ات را گوشی موبایلم -آی‌فون ۴ای که محصول خیال‌پردازیِ خلاقانۀ تو بوده- گرفتم، دلم به هم پیچید، حالم بد شد و اشک بی‌اختیار از چشمانم سرازیر شد. هرگز رفتن‌ات را به این زودی انتظار نداشتم. خبرها را روی همان آی‌فون، روی آی‌پد و روی همین مک که الان دارم این نامه را برایت می‌نویسم، دنبال می‌کردم. روی دستگاه‌هایی که محصول خرد غیرعادی تو بوده‌اند. امروز بارها وقتی به نبودنت فکر کردم دلم گرفت و چشم‌هایم خیس شد. عکس تو هنوز روی دیوار اتاقم است که به پیشِ رو -به آینده‌ای روشن- اشاره می‌کنی. اغراق نمی‌کنم: بارها با دیدن عکس تو به ادامۀ زندگی امیدوار شدم. در دنیایی که پر از آدم‌های ناقص‌العقلی مثل قذافی و اسد و رهبر کرۀ شمالی است، خوشحال بودم که تو هستی؛ و حضورت و این تعهدت به پیش بردن مرزهای توانایی آدم‌ها، دلگرم‌ام می‌کرد. حالا اما تو نیستی و دیگر باید به زندگی در دنیای بدون استیو جابز عادت کنیم.

استیو نازنین،
جای خالی تو در این جهان هیچ‌وقت پر نمی‌شود. نه، منظورم این نیست که بهتر از تو یا نوابغ دیگر نخواهند آمد. دنیا به حرکتش ادامه می‌دهد. اما تو، خودِ خودِ تو، موجودیتی بودی منحصر به خودت. همان‌طور که جای خالی مولانا، سهراب سپهری، گاندی، فردوسی، شکسپیر، تالستوی، گوته، حافظ، باخ، اینشتین، نیوتن، موتسارت و خیلی‌های دیگر هرگز پر نخواهد شد. می‌دانی چرا؟ می‌دانی. چون شما اثر خودتان را در این جهان گذاشتید. اثری که متعلق و منحصر به خودتان بود. اثری که وقتی آدم به تاریخ نگاه می‌کند، می‌بیند بین آمدن و رفتن شماها، جهان تغییرات مثبتی کرده است. من سهراب را هرگز ندیده‌ام، اما وقتی شعرهایش را می‌خوانم دلتنگ حضورش می‌شوم. موسیقی باخ روح مرا به پرواز درمی‌آورد و با خودم می‌اندیشم چرا این انسان دیگر در این جهان نیست. مولانا قرن‌ها پیش این جهان را ترک کرده و هنوز در سماعِ غزل‌های شورانگیزش جای خالی حضورش را در این جهان مادی حس می‌کنم. و تو، قرن‌ها هم که بگذرد اثر شگرفی که بر این جهان گذاشتی فراموش نخواهد شد و جهان همیشه دلتنگ حضورت خواهد بود.

استیو عزیز،
من هم همیشه فکر کرده‌ام باید در طول زندگی‌ام در این جهان کاری بکنم که فقط قرار بوده من انجامش بدهم. کاری که رنگ و اثر مرا داشته باشد. کاری که تغییر مثبتی در جهان ایجاد کند، به آدم‌ها کمک کند و برایشان الهام‌بخش باشد و با رفتن جسم مادی‌ام تمام نشود. خودت هم می‌دانی کسانی که این‌طور فکر و زندگی می‌کنند، در دنیای آدم‌های عاقل زندگی دشواری دارند. تو این بخت بلند را داشتی که اثرت را بگذاری و آن را چنان با موفقیت‌های مالی ترکیب کنی که دیگران دیوانگی‌های تو را نوعی نبوغ توصیف کنند. این تفاوتِ خردمندانۀ تو، این دیوانگی عاقلانۀ تو، این خرد غیرعادی‌ات، چیزی است که امیدوارم همچنان از آن الهام بگیرم تا زمانی که لحظۀ رفتن من رسید، بر عمر رفته تاسف نخورم.

لحظۀ دیدار نزدیک است

دوستدارت
علی
بامداد جمعه ۱۵ مهر ۱۳۹۰
تهران، ایران

 
۱ دیدگاه

نوشته شده توسط در 2011/10/07 در Information Technology, متفرقه, مدیریت

 

مردان سرافراز سرزمین ما

مقاله کوتاهی رو می خوندم در مورد آقای رحیم ایروانی، موسس و بنیانگذار گروه کفش ملی. ایشون با فکر دوراندیش و عزم و اراده‌ای که داشتن، قطعا جزو مفاخر معاصر ایران زمین محسوب می شن. ای کاش باز هم در این کشور شرایطی به وجود بیاد که چنین افرادی بتونن کسب و کاری راه بندازن و چرخ اقتصاد رو با تولید و نه با پول نفت و دلالی و خیلی راههای دیگه که می‌شناسیم بچرخونن. مطلب مذکور رو می‌تونید اینجا بخونید.

نکته جالب توجه اینه که شرایط سیاسی و اقتصادی کشور در آن زمان اجازه می‌داد یک کارآفرین یک بنگاه اقتصادی راه اندازی کنه و چندین دهه اون رو توسعه بده. البته در کنار عوامل فوق، مدیریت صحیح و تدبیر هم لازمه. اما قابل انکار نیست که بستر مناسب در زمان ایشون وجود داشته. چیزی که الآن خیلیها حسرتش رو در سینه دارن. کسایی رو می شناسم که در دهه اخیر شاید ده ایده کارآفرینی رو تدوین کردن و برای عملیاتی کردنش تلاش کردن. اما چه سود؟ معمولا یا قوانین آنچنان دست و پا گیر و ناکارآمد بودن که اشخاص مذکور عطای کارآفرینی رو به لقایش بخشیدند یا با لابی‌هایی برخورد کردند که دوست نداشتن کسب و کار اینها شکل بگیره یا مطالبه سهم می‌کردند.

نکته جالب دیگر اینکه، با وقوع انقلاب اسلامی و با به وجود آمدن فضای ضدسرمایه داری ناشی از آموزه‌های انقلابی چپ و کمونیسم (!!!) به این افراد تهمت خیانت، جاسوسی و فساد زده شد و این افراد به واقع خدمتگزار راهی نداشتند جز جلای وطن.

امیدوارم که مجددا یک روزی چنین افرادی مجالی برای رشد و بالندگی در ایران پیدا کنند.

 
3 دیدگاه

نوشته شده توسط در 2011/09/11 در مدیریت

 

خداحافظ قهرمان

استیو جابز مرد رویایی من است. وجود ویژگیهایی مانند ایده آل گرایی، استقامت و پایداری در کنار خلاقیت و هوش سرشار از او مردی ساخت که از شکستهایش نردبان پیروزی ساخت. در مورد او مطالب زیادی نوشته شده است. در ادامه مطلبی را که دنیای اقتصاد در مورد این ابرمرد دنیای آی تی چاپ کرده است، نقل قول می‌کنم:

خداحافظ آقاي اپل

استیو وزنیاک: او بزرگترين مدير دوران ما بود.
پاول آلن: جابز بزرگترين مبتكر صنعت آي‌تي است.
رندل استفنسون: جابز با استعدادترين كارآفرين و خلاق‌ترين فكرها است.
خبر ساده بود. استیو جابز استعفا داد. خبری که در سه روز گذشته دنیای اینترنت را زیر و رو کرد و بیشترین حجم مطالب، خبرها، تحلیل‌ها و حتی فیلم‌ها و عکس‌ها را به خود اختصاص داد. خبری که طرفداران اپل را در بهت فرو برد. همانطور که پیش از این نیز پیش‌بینی می‌شد انتشار این خبر برای یک روز سهام اپل را با بحران مواجه ساخت. چهارشنبه گذشته، مدیر رویایی و دوست داشتنی دنیای تکنولوژی با ارسال نامه‌ای به همکاران خود در شرکت اپل سرانجام استعفا داد.
جابز در نامه خود اینگونه نوشته است: «من همیشه گفته‌ام اگر روزی فرا برسد که دیگر قادر به انجام وظایف‌ام به عنوان مدیرعامل اپل نباشم اولین فردی خواهم بود که شما را مطلع خواهم کرد. متاسفانه این روز فرا رسیده است. من از مدیرعاملی اپل استعفا می‌دهم و در صورتی که هیات مدیره صلاح بداند به عنوان رییس هیات مدیره و مسوول کارمندان خواهم بود.
من شدیدا توصیه می‌کنم که به موفقیت‌هایمان با تیم کوک به عنوان مدیرعامل جدید اپل ادامه دهیم و معتقدم روشن‌ترین و بهترین روزهای اپل هنوز در مقابل‌اش قرار دارد. من بهترین دوستان دوران زندگی‌ام را در اپل ملاقات کرده و از شما به خاطر سال‌ها کار مشترک در کنارتان تشکر می‌کنم. امضا: استیو»
استیو جابز در چند سال گذشته با سرطان لوزالمعده دست به گیربان بوده است. او طی چند سال گذشته چندین بار تحت عمل جراحی قرار گرفته که همین امر باعث شد تا او در یک دهه گذشته چندین بار به مرخصی‌های طولانی مدت برود. این بار درحالی که گمانه‌زنی‌ها از تشدید بیماری او حکایت دارد، اما مسوولان اپل می‌گویند استعفای او هیچ ارتباطی با بیماری او نداشته و حال جسمانی او هم اکنون مساعد است.
در حالی که جابز این بار تیم کوک را به عنوان جانشین خود معرفی کرده است، اما بسیاری از تحلیل گران نسبت به سرنوشت اپل مردد هستند؛ چرا که به اعتقاد بسیاری مدیريت این شرکت بیشتر فرد محور بوده و همواره اوضاع اپل پس از هر بار ظاهر شدن استیو در کنفرانس مک ورد روندی رو به رشد به خود می‌گرفته است. حتی اگر قرار باشد مجری این کنفرانس بد لباس‌ترین مدیر دنیای تکنولوژی باشد.
پس از این استعفا، تیم کوک مدیرعامل جدید اپل بدون معطلی و در نخستین روز کاری خود در اپل به عنوان مدیرعامل اپل نامه‌ای خطاب به کارکنان این شرکت نوشت. کوک در این نامه ضمن تمجید از استیو گفته است: پیوستن به اپل و استیو جابز بهترین تصمیم زندگی من بود و تلاش می‌کنم که مسیر و خط مشی او را برای آینده اپل مد نظر قرار دهم.
مدیرعامل جدید اپل همچنین در نامه خود نوشت: استیو جابز یک مدیر بی‌مانند بوده است و من می‌خواهم اطمینان دهم که اپل این مسیر را تغییر نمی‌دهد. استیو شرکت و فرهنگی درست کرده که مانندی در هیچ جای دیگر ندارد و ما می‌خواهیم همچنان بهترین محصولات را ارائه دهیم.
جابز کیست؟
استیون پل جابز (به انگلیسی: Steven Paul Jobs) در ۲۴ فوریه ۱۹۵5 به دنیا آمد. او فرزند «جوآنی سیمپسون» و پدری سوری و مسلمان به نام «عبدالفتاح (جان) جندلی»، استاد دانشگاه در زمینه علوم سیاسی است. او در شهر گرین‌بی در ایالت ویسکانسین ایالات متحده به دنیا آمد. به دلیل اینکه پدر و مادر او زوجی ازدواج نکرده بودند و در آن زمان داشتن فرزند برای چنین زوجی از نظر جامعه قابل قبول نبود، استیون پاول برای پذیرفتن به فرزند خواندگی از سوی زوجی دیگر معرفی شد. خیلی زود پس از تولد، زوج دیگری به نام «پاول و کلارا جابز» از اهالی شهر ماتِین ویو در سانتاکلارای کالیفرنیا، او را به فرزندی پذیرفتند. نام کلارا جابز قبل از ازدواج کلارا‌هاکوپیان بود. این زوج وی را «استیون پاول» نام گذاشتند. پدر و مادر اصلی او بعدها ازدواج کردند و خواهر تنی جابز را به دنیا آوردند. وی مونا سیمپسون نام دارد و رمان‌نویس است. ازدواج پدر و مادر تنی جابز چند سال بعد با طلاق پایان گرفت. تا به امروز جابز از اینکه پاول و کلارا جابز را والدین ناتنی‌اش بخوانند، بیزار است و ترجیح می‌دهد که ایشان تنها به‌عنوان «والدین» او خوانده شوند.
در سال ۱۹۷۲، جابز از دبیرستان «هومستید» در شهر کوپِرتینو در کالیفرنیا فارغ‌التحصیل شد و در کالج رید در شهر پورتلند ایالت اورِگن ثبت نام کرد اما بعد از یک نیمسال تحصیلی انصراف داد. سال‌ها بعد زمانی که در یک مراسم فارغ‌التحصیلی در سال ۲۰۰۵ در دانشگاه استنفورد سخنرانی می‌کرد، گفت که حتی پس از انصرافش از ادامه تحصیل در کالج رید باز هم سر کلاس‌ها – از جمله کلاسی درباره خوشنویسی حاضر می‌شده است. او در مورد این کلاس گفت: «اگر گذر من به این یک کلاس در کالج نمی‌افتاد، مک هیچ‌وقت دارای قلم‌های رایانه‌ای متفاوت و فاصله‌های مناسب نسبی نمی‌بود.»
در زمستان ۱۹۷۴، او به کالیفرنیا بازگشت و به همراه استیو وزنیاک، حضور در جلسات «انجمن رایانه هوم‌بِرو» را آغاز کرد. جابز شغلی به عنوان یک تکنسین در شرکت آتاری، سازنده‌ رایانه و دستگاه بازی رایانه‌ای که آن روزها محبوب بود، یافت.
در سال ۱۹۷۶، وقتی جابز ۲۱ ساله و وزنیاک ۲۶ ساله بودند، شرکت رایانه‌ای اپل را در پارکینگ خانواده جابز، بنیان گذاشتند. اولین رایانه شخصی‌ای که جابز و وزنیاک به بازار معرفی کردند اپل I نام داشت. قیمت این رایانه ۶۶۶ دلار و ۶۶ سنت بود.
همزمان با رشد اپل، این شرکت جستجویی را برای یافتن مدیران مستعد که بتوانند آن را در مدیریت توسعه و گسترش کمک کنند، آغاز کرد. در سال ۱۹۸۳، جابز با به چالش‌طلبیدن جان سِکولِی که یکی از مدیران پپسی کولا بود، او را تطمیع کرد که به‌عنوان مدیرعامل اپل کار کند. جابز به او گفته بود: «می‌خواهی که باقی زندگی‌ات را صرف فروختن آب‌-شکر بگذرانی، یا می‌خواهی شانس این را داشته باشی که دنیا را عوض کنی؟».
سال ۱۹۸۴ سال معرفی رایانه‌ مکینتاش بود. این رایانه اولین رایانه‌ای بود که واسط گرافیکی کاربر داشت و از نظر تجاری به موفقیت دست یافت.
جدایی‌های استیو از اپل
در حالی که جابز یکی از شخصیت‌های پيش‌برنده و رهبران معنوی اپل بود، منتقدین این مساله را نیز مطرح کرده‌اند که او مدیری دمدمی‌مزاج و شلوغ بوده است. در سال ۱۹۸۵، پس از یک کشمکش بر سر قدرت در درون این شرکت، هیات مدیره جابز را از مسوولیت‌هایش خلع کرد و او نیز از این شرکت استعفا داد. با این تفاسیر باید توجه داشت که جابز به دلیل سهامدار بودن در شرکت رییس هیات مدیره شرکت باقی ماند.
پس از ترک اپل، جابز شرکت رایانه‌ای دیگری را با نام نکست بنیان گذاشت. «ایستگاه کاری نکست» (یکی از اولین محصولات این شرکت) نیز مانند رایانه‌ لیزا از نظر فناوری پیشرفته بود، اما به دلیل هزینه‌های بالای فناوری، هیچ‌وقت قادر به ورود به جریان اصلی بازار نشد. برای کسانی که می‌توانستند هزینه‌های بالا را بپردازند خدمات این شرکت مطلوب بود و معمولا پس از ارائه شدن به بازار باعث پیروی دیگر شرکت‌ها در آن زمینه خاص نیز می‌شد. استیو در همان زمان پیکسار را نیز تاسیس کرد. او نایب‌ رییس و مدیر عامل استودیوی پویانمایی پیکسار بود. در سال ۱۹۸۶ جابز و اِدوین کتمول با همراهی هم استودیوی پویانمایی پیکسار را بنیان نهادند. این شرکت که در زمینه پویانمایی رایانه‌ای فعالیت می‌کند در کالیفرنیا قرار دارد. این شرکت حول بخش گرافیک رایانه‌ای لوکاس فیلم شکل گرفت. این بخش را جابز به یک سوم قیمت مشخص شده به مبلغ ۱۰ میلیون دلار از جرج لوکاس خریده بود. پیکسار یک دهه بعد با ساخت فیلم‌های پیشرویی مانند «داستان اسباب‌بازی» معروف شد.
در ۲۴ ژانویه ۲۰۰۶، شرکت والت دیزنی تمامی‌سهام شرکت پیکسار را به مبلغ 4/7 میلیارد دلار (به شکل سهام در دیزنی) خریداری کرد. کامپیوترهای نکست نیز که در آن زمان به دلیل هزینه بالا آنچنان مورد استقبال قرار نگرفته بود بعدها با بازگشت مجدد جابز به اپل زمینه ساز ساخت مکینتاش شد.
بعد از بازگشت استیو به اپل و رشد محصولات این شرکت اما یکبار دیگر جابز به دلیل بیماری اپل را ترک کرد. اما این ترک این بار در قالب مرخصی بود. در ۳۱ ژوئیه ۲۰۰۴ جابز برای خارج کردن یک تومور از لوزالمعده‌اش تحت عمل جراحی قرار گرفت. او به یکی از اشکال بسیار نادر سرطان لوزالمعده به نام «تومور slet cell neuroendocrine» دچار شده بود که نیازی به شیمی‌درمانی یا پرتودرمانی ندارد. در غیاب او، «تیم کوک»، مسوول عملکرد و فروش جهانی شرکت اپل، کمپانی را اداره می‌کرد.
سخن بزرگان درباره استیو
پس از انتشار خبر استعفای جابز در دنیای اینترنت و تایید آن توسط اپل بازار نقل قول‌ها و خاطرات افراد مختلف از استیو جابز در اینترنت داغ شد. سایت نارنجی برخی از این نقل قول‌ها را این‌گونه آورده است:
متکالف که مخترع اترنت و موسس شرکت 3Com به حساب می‌آید در توییتر‌اش گفت: استیو جابز قهرمان من بوده است.
پاول آلن از موسسین مایکروسافت هم برای استیو جابز آرزوی بهترین‌ها را کرده و او را یکی از بزرگ‌ترین مبتکرین این صنعت نامیده است.
رندل استفنسون مدیرعامل AT&T هم در نامه‌ای گفته: استیو جابز یکی از با استعدادترین کارآفرین‌ها و یکی از خلاق‌ترین فکر‌ها است. ما به کار با او افتخار می‌کنیم و امیدواریم همچنان به همکاری خوب مان ادامه دهیم.
گای کاواساکی یکی از مدیران اپل هم در گوگل پلاس گفته: هیچ مدیرعاملی در تاریخ بشر بیشتر از استیو جابز به مشتریان، کارمندان و سهامدارانش خدمت نکرده است. من به کار کردن با او افتخار می‌کنم.
مارک بنیوف مدیر عامل Salesforce گفته: استیو جابز بزرگ‌ترین رهبری بود که در صنعت ما تا به حال وجود داشته. این پایان یک دوران است.
بیل گروس مدیر اجرایی IdeaLab هم می‌گوید: استیو جابز بیشتر از هر مدیر تجاری زنده دیگری در جهان، زندگی مردم را در سراسر دنیا تغییر داده است.
استیو وزنیاک موسس قبلی اپل هم گفته: برای ۱۰۰ سال آینده استیوجابز به عنوان بزرگ‌ترین مدیر دوران ما شناخته خواهد شد.

رباره استیو جابز:
دستمزد مدیرعاملی اپل: ۱ دلار در سال
میزان دارایی: 1/8 میلیارد دلار
مذهب: ‌بودایی
۱۹۵۶ تولد از یک پدر مسلمان و سوری در آمریکا
۱۹۷۲ فارغ‌التحصیل از دبیرستان هومستید کالیفرنیا
۱۹۷۲ انصراف از کالج رید پس از نیمسال تحصیلی
۱۹۷۴ استخدام در شرکت آتاری به عنوان تکنسین
۱۹۷۶ بنیان گذاشتن اپل و ساخت اولین کامپیوتر شخصی به همراه استیو وزنیاک
۱۹۷۷ معرفی اپل ۲
۱۹۸۴ معرفی کامپیوتر مکينتاش
۱۹۸۵ ترک اپل و بنیان گذشتن شرکت نکست
۱۹۸۶ بنیان گذاشتن شرکت انیمیشن پیکسار
۱۹۹۱ ازدواج با لورن پاول
۱۹۹۷ بازگشت به اپل به عنوان مدیر موقت
۲۰۰۴ عمل جراحی لوزالمعده برای خارج کردن تومور
۲۰۰۶ خرید پیکسار توسط والت دیزنی
۲۰۱۱ استعفا از مدیرعاملی اپل

 
2 دیدگاه

نوشته شده توسط در 2011/08/27 در Information Technology, مدیریت

 

علل شکست پروژه‌های فناوری اطلاعات (2)

8. عدم وجود ارائه کننده خدمات با صلاحیت: از دیگر عواملی که می‌توان به عنوان یکی از علل مهم شکست پروژه‌های فناوری اطلاعات بدان اشاره داشت، عدم وجود پیمانکاران خبره و باتجربه در ارائه خدمات لازم در این حوزه است. از خدمات ساده سخت افزاری و ایجاد و نگهداری زیرساخت پسیو شبکه مانند کابل کشی و … گرفته تا تولید سیستمهای IT مانند ERP و راهبردهای یکپارچه، در همه این زمینه‌ها جای خالی شرکتهای خصوصی قوی، ماهر و متعهد به چشم می‌خورد.

عدم ظهور شرکتهای خصوصی قدر و ارائه کنندگان صاحبنام خدمات فناوری اطلاعات خود معلول چند عامل است. شاید بتوان موارد زیر را چند عامل مهمتر دانست:

  • نداشتن تعامل در این عرصه با شرکتهای بزرگ بین المللی و شرکتهای صاحبنام جهان.
  • عدم تدوین راهبرد مناسب توسط دولت برای رشد و گسترش فناوری اطلاعات
  • دولتی بودن زیرساختها، تقریبا در تمامی زمینه‌های مرتبط و انحصاری که هم ناشی تنگ نظری دولتمردان است و هم به دلیل ملاحظات سیاسی-امنیتی.
  • عدم وجود ثبات سیاسی و اقتصادی در کشور. خدمات فناوری اطلاعات عمدتا دارای نقش پشتیبانی و لجستیک هستند (منکر این که این نقش تا حدود زیادی تغییر کرده است نیستم؛ هر چند در ایران این تحول خیلی کمرنگ بوده و به IT همچنان به چشم یک بخش جنبی نگریسته میشود. در پستی دیگر به این موضوع خواهیم پرداخت. ). با بروز نوسانات اقتصادی، تحریم‌ها، رکود و … طبیعتا صنایع وابسته مانند فناوری اطلاعات پیش قراول سیاستهای انقباضی، رکود، تعدیل نیرو، حذف ردیف بودجه و خلاصه همه تصمیمات محدود کننده خواهند بود (البته با تغییر نقش فناوری اطلاعات از یک پشتیبان ساده به یار و یاور سازمان در اتاق فکر و استراتژی سازمان، شاهدیم که در شرایط رکود، بعضی سازمانها بودجه IT خود را افزایش می‌دهند؛ همان کاری که جنرال موتورز در سال 2005 کرد). بنابراین با این فراز و نشیبها (بیشتر نشیبها و کمتر فرازها) قابل تصور است که شرکتهای تخصصی نیز در این حوزه یا اصلا به وجود نمی‌آیند، یا با هر شوکی کوچک و ضعیف می‌شوند و تا مجددا پا بگیرند …..

*****

 
2 دیدگاه

نوشته شده توسط در 2011/08/15 در Information Technology, مدیریت

 

علل شکست پروژه‌های فناوری اطلاعات (1)

یکی از چالشهای جدی جامعه فناوری اطلاعات در همه دنیا شکست پروژه‌های فناوری اطلاعات است. در سازمانهای زیادی از کوچک و نوپا گرفته تا بنگاههای غول پیکر چند ملیتی، پروژه‌های فناوری اطلاعات به دلایل مختلفی شکست می‌خورند و هزینه بعضا سرسام آوری که در این مسیر شده هدر می‌رود. از پروژه‌های رایجی که احتمال شکست خوردن آنها زیاد است، می‌توان به استقرار سیستم های ERP، راهکارهای مدیریت ارتباط با مشتریان، سیستمهای MIS یا پروژههای یکپارچه سازی سیستمهای قدیمیتر یا جزیره‌ای و ارتقای سیستمها اشاره کرد. علل مختلفی برای شکست پروژه‌ها وجود دارد و این معضل به قدری جدیست که سمینارها و نشستهای علمی نیز برای بحث و بررسی این پدیده برگزار می‌شود.

در کشور ما نیز این موضوع امری شایع است. منتها به دلایل مختلفی که سعی خواهم نمود در ادامه به مهمترین آنها اشاره کنم، به این موضوع خیلی جدی نگریسته نشده و ابعاد آن مورد تحلیل قرار نگرفته است. جالب اینکه، به همان دلایل، اصولا میزان شکست پروژه‌ها در ایران به میزان قابل توجهی (هرچند به دلیل انجام نشدن تحقیقات مدون و اصولی، آماری نمی‌توان در این مورد ارائه داد) بالاتر از بسیاری از دیگر کشورهاست. در اینجا به برخی از دلایل اشاره می‌کنم:

1. سطح پایین تحصیلات: سطج تحصیلی پایین منابع انسانی و عدم آشنایی با ابزار و مفهوم کلی فناوری اطلاعات باعث احساس دوری و غرابت نسبت به راهکارهای تکنولوژیک در سازمان می‌شود که نتیجه آن عدم باور آن، به وجود آمدن حس تمسخر و جدی نگرفتن و نهایتا مقاومت در لایه‌های پایین سازمان است.

2. وجود حس کهنه‌پرستی: که ریشه در فرهنگ ایرانیان دارد، باعث به وجود آمدن حس نوستالوژی با وضعیت موجود و وضعیت گذشته و ابزار قدیمی سازمان می‌شود. این موضوع باعث بروز نیروی مقاوم و اینرسی در سازمان برای استقرار راهکارهای جدید و مبتنی بر فناوری اطلاعات می‌گردد.

3. فساد سازمانی: پر واضح است که استقرار سیستمهای فناوری اطلاعات در بیشتر قسمتها (به خصوص بخشهای مرتبط با سیستمهای مالی و گزارشهای مدیریت و MIS) باعث شفافسازی تراکنشهای سازمان می‌شود. استقرار سیستمهای فناوری اطلاعات می‌تواند ضمن افزایش دقت و بهره‌وری، به دلیل داشتن توان بالقوه در از بین بردن روابط غیرضابطه‌ای، لابی‌های قدیمی و سازمانهای پنهان، از همان ابتدا دشمنان زیادی در لایه‌های میانی و حتی ارشد سازمان داشته باشد. این موضوع، به دلیل وجود فساد در بسیاری از سازمانهای ایرانی، در کشورمان بیشتر نمود دارد.

4. عدم وجود گردش کار (workflow) به صورت سیستماتیک: از آنجا که روابط سازمانی در ایران کاملا بهمریخته و غیرساختاریافته است، اصولا استقرار سیستم‌های فناوری اطلاعات در بدو امر و بدون اصلاح این مشکل امکانپذیر نیست. چگونه می‌توان در سازمانی که روابط کاری، وظایف پرسنل، شغل و شاغل تعریف شده نیست و ضمنا ارتباطات سازمانی مسیر صحیح و سیستماتیک خود را ندارد، راهکارهای فناوری اطلاعات مانند ERP یا MIS را پیاده سازی نمود؟ مسلما یک سازمان به مدتی زمان نیاز دارد تا این مشکلات را در خود حل نماید. زمان مورد نیاز برای رفع چنین مسائلی نیز کوتاه نیست و غالبا با توجه به ابعاد سازمان به شش ماه تا دو سال زمان نیاز دارد. از آنجا که مدیران ارشد در سازمانهای ایرانی شکیبایی لازم را برای صرف این زمان ندارند و علاقمندند که در کوتاه مدت -تا زمانی که خودشان بر سر کارند- یک سیستم را در سازمان خود عملیاتی کنند تا برگ زرینی بر افتخارات خود بیفزایند، این سیستمها بدون پیمودن گام اول در ظاهر عملیاتی می‌شوند و نهایتا بعد از یک یا دو سال با فضاحت جمع می‌شوند.

5. عدم ثبات مدیران میانی و ارشد: به دلایل گوناگون، عمر مدیران ارشد و میانی در سازمانهای ایرانی کم است و در بهترین حالت از دو یا سه سال تجاوز نمی‌کند؛ مگر اینکه استثنایی در میان باشد. در این دوره کوتاه و زودگذر، مدیران برای اینکه سابقه مثبتی از خود به جا بگذارند، به همه کارها شتاب بی‌دلیلی می‌دهند. در نتیجه، حتی در فرایندهای حساس و سیاستهای بلندمدت سازمان نیز همواره نوعی شتابزدگی و در تصمیمات نیز نوعی ناپختگی دیده می‌شود. نتیجه این شتابزدگی نیز در خوشبینانه‌ترین حالت به استفاده از مسکن برای کاهش درد یک بیمار بدحال می‌ماند، به جای شناخت بیماری و درمان قطعی بیمار.

6. دولتی بودن اقتصاد: در ایران بیشتر سازمانها باواسطه یا بی‌واسطه به دولت وابسته‌اند. این سازمانها که صرفنظر از نوع عملکرد خود و صرفنظ از سودآور بودن یا نبودن خود، معمولا بودجه ثابتی را از دولت دریافت می‌کنند یا به جای آن به اشکال مختلف از رانتهای دولتی استفاده می‌کنند، به نتیجه سیاستهای میانمدت یا بلندمدت خود چندان اهمیت نمی‌دهند. سازمانی هم که در آن نتیجه تصمیمگیری‌ها و کسب و کار اهمیت نداشته باشد، طبیعی است که به دنبال اتخاذ راهکاری هم برای بهبود آن نیست. اصولا مسئله و مشکلی وجود ندارد تا برای آن به دنبال راه حل بود. سری را که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندند. بنابراین، در اقتصاد دولتی ایران هیچ مدیری نیازی به استفاده از راهکارهای تکنولوژیک (فناورانه) برای بهبود فعالیتهای سازمان یا بنگاه خود نمی‌بیند. معدود موفقیتهای به دست آمده در پروژه‌های فناوری اطلاعات نیز غالبا مربوط به بخش خصوصی بوده است.

7. عدم آشنایی مدیران ارشد سازمان با فناوری اطلاعات و عدم تمایل نسبت به آن: در استقرار تمامی سیستمهای فناوری اطلاعات، حمایت تمام عیار مدیر ارشد سازمان لازم است. چرا که در مراحل مختلف تعریف، تولید، آموزش و استقرار سیستم، مقاومتهایی از سوی افراد مختلف در سازمان صورت می‌گیرد که این مقاومت‌های عمدی یا سهوی را تنها قدرت و دستور تمام کننده مدیر عامل می‌تواند بشکند. در سازمانهای ایرانی به دلایل مختلف، مدیرعامل آشنایی چندانی با فناوری اطلاعات و راهکارهای آن ندارد و متاسفانه به آن به چشم یک محصول لوکس و صرفا برای پز دادن و به رخ کشیدن پرستیژ سازمان می‌نگرد. بنابراین، طبیعی است که احساس می‌کند صرف انرژی برای آن، وقت صرف آن کردن، شرکت در جلسان مرتبط با آن و حمایت از آن به نحوی سبک کردن خود و موجب کاستن از اجر و قرب خود است. یکی از دلایل این موضوع، عدم آشنایی وی با فناوری اطلاعات و مدیریت فناوری اطلاعات و دلیل دیگر آن تجربه تلخ شکست در سازمانهای دیگر است که یا مستقیما در سازمانهای دیگر تجربه شده است یا به گوش وی رسیده است.

******

این مطلب رو در پست‌های بعد ادامه خواهم داد.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 2011/08/13 در Information Technology, مدیریت

 

فس فس اضافی!

به نقل از وبلاگ سعید میرواحدی

سازمان بیش از حد مدیریت شده

در تحقیقات مربوط به DNA سازمانی که از جمله موضوعات مورد علاقه من هست نوعی از سازمان وجود داره به نام over-managed یا همون بیش از حد مدیریت شده. این نوع سازمان از جمله سازمانهای بیمار محسوب میشه که لازم هر چه سریعتر درمان بشه. قصه فس فس اضافی هم به نوعی به همین سازمان بیش از اندازه مدیریت شده بر میگیرده. میگید یعنی چی؟ یعنی اینکه با وجود اینکه مدیریت همه امور خیلی خوبه و اینکه همه چیز روی اصول و حساب و کتاب باشه واقعا ایده‌آله ولی اگر همین سیستمی کار کردن به قول خودمون خیلی سیستمی بشه دیگه سازمان انعطاف لازم رو از دست میده و اصطلاحا از اونور بام می‌افته. یعنی اینکه گیج میشه، هنگ می‌کنه  و شایدم فس فس.

با اینکه در یک سری از پستهای قبلی از سیستمهای مدیریتی نیوزلند نوشته‌ام و بعضا خوبیهای این سیستمها رو گفتم ولی در برخی موارد سازمانهای نیوزلندی حکم over-managed  رو دارن و بهتره که کمی در سیستمهاشون تجدیدنظر کنند. مثالهایی در این زمینه دارم که بعضیها رو براتون می نویسم.

– در موارد مربوط به ایمنی فیزیکی به شدت سختگیرند و گاهی اوقات این سخت‌گیری باعث از کار افتادن سیستم میشه. مثال بارز این قضیه مربوط به اتفاقات بعد از زلزله است. البته در این که باید احتیاط کرد بحثی نیست ولی اینکه مثلا برای یک پس لرزه 6 ریشتری که هیچ اتفاقی در پی نداشته دانشگاه یک هفته تعطیل بشه کمی باید تجدیدنظر کرد و یا اینکه بعد از گذشت حدود 5 ماه هنوز آفیس دانشجویان دکترا در برخی دانشکده‌ها آماده نیست و یا اینکه دستورالعملهای سخت گیرانه برای ورود به ساختمانها وجود داره و یا اینکه هنوز بعضی از کتابخونه‌ها بازگشایی نشدن و …. گاهی اوقات این سخت گیریهای زیادی یه جورایی رو اعصابه…

    – امنیت اطلاعاتی هم در برخی موارد یک دردسر محسوب میشه. مثلا از مرکز درمانی دانشگاه خواستم که گزارش دکتر رو برام ارسال کنه تا بفرستم برای بیمه. در جوابم نوشته که ما اطلاعات پزشکی رو ایمیل نمی‌کنیم باید تعهد بدی که کسی غیر از خودت به ایمیل دسترسی نداره و این ایمیل ایمن هست تا برات بفرستیم و البته ما تعهد دادیم و برامون ارسال کردند.

– اینکه همه چیز بر اساس دستورالعمل باشه خوبه ولی گاهی اوقات که موردی خارج از دستورالعمل پیش میاد یه جورایی سیستم هنگ میکنه و لازمه که خیلی کلنجار بری و توضیح بدی تا بتونی انعطاف سیستم را برانگیزانی. نمونه اینکه قراره از طرف دانشگاه برای سمیناری در اوکلند شرکت کنم. هوس کردیم با همسر برویم. بلیط هواپیما گرفتیم و دادیم به دانشگاه، استادم گفت ای کاش تک تک بلیط می گرفتی چون الان بلیطت دو نفرست و مالی نمی‌تونه پولت رو بده! گفتم واویلا… و البته هنوز بعد از گذشت روزها پول رو ندادن!

     – برخی قوانین وجود داره که در ذات مسخره به نظر می‌رسه ولی چون تو سیستم تعریف شده باید ازش تبعیت کرد. مثلا مشکلی برای دوستان به وجود اومده و اون اینکه دوستی که الان 2 ساله نیوزلنده و از اینجا هم خارج نشده بهش گفتن که برای تمدید ویزا نیاز به ارائه گزارش عدم سوء پیشینه پلیس هست، اونم نه پلیس نیوزلند که پلیس ایران! یعنی طرف دو ساله ایران نیست بعدش باید از پلیس ایران گواهی سوء پیشینه بیاره که در دو سال گذشته در ایران مرتکب خلافی نشده! این دیگه از اوناش بود. یک مورد دیگه هم هست. شما با گواهینامه بین المللی شده خودتون می‌تونید یک سال در اینجا رانندگی کنید ولی بعد از یک سال باید برید و گواهینامه نیوزلندی بگیرید وگرنه دیگه حق رانندگی ندارید. برای گرفتن گواهینامه نیوزلندی باید هم در امتحان آیین نامه و هم در امتحان عملی هم شرکت کنید. بالاخره ما نفهمیدیم چطوریه که میتونی یک سال در کل این کشور رانندگی کنی و نیاز به آموزش و امتحان نداری ولی بعد از یک سال باید امتحان بدی!

 به هر حال مقصود از آوردن این نمونه‌ها این بود که بگم باید مواظب بود تا سیستمی عمل کردن ما رو از اونطرف نندازه پایین. گاهی اوقات لازمه که خارج از سیستم فکر کرد و انعطاف لازم رو به سیستم داد وگرنه مدیریت زیادی سیستم هم خوب نیست.

 
3 دیدگاه

نوشته شده توسط در 2011/07/10 در مدیریت

 

قوانین طوفان ذهنی والت دیزنی

مطلبی با عنوان روش‌های از بین بردن نوآوری در سازمان ترجمه کردم که قصد دارم در آینده روی وبلاگ قرارش بدم. در اواسط مطلب به قوانین طوفان ذهنی (brainstorming) کمپانی والت دیزنی برخوردم. حیفم اومد که این یه قسمت رو زودتر روی وبلاگ نذارم. واقعا جالبن. جالبه که گروهی از طراحا و انیماتورهای شرکت با نام imagineers (در مقایسه با واژه engineers به معنی مهندسان) شناخته می‌شن که شاید بشه هم معنی با «تخیل کنندگان» یا «متخصصان تخیل» ترجمه‌اش کرد. و اما این قوانین چهارگانه:

قانون اول: چیزی به نام ایده بد وجود ندارد. هیچوقت مشخص نیست چطور یک ایده ممکن است به تولید یک ایده مناسب و مفید منجر شود.

قانون دوم: فعلا نمی‌پرسیم «چرا نه؟». بعدا زمان کافی برای پرداختن به واقعیتها داریم. پس فعلا دوست نداریم در مسیر ایده‌های خوبمان قرار بگیرند.

قانون سوم: هیچ چیز نباید جریان ظهور ایده‌های نو را تضعیف کند. نه «اما»ها و نه «نمی‌شود»ها و نه هیچ کلمه بازدارنده دیگر. ما دوست داریم عباراتی از قبیل «و»، «یا» و «چطور است این کار را بکنیم؟…» را بشنویم.

قانون چهارم: هیچ چیزی به نام ایده بد وجود ندارد. این یکی را خیلی جدی می‌گوییم!

اصل مطلب رو هم برای راحتی دوستان می ذارم. اگه اشکالی هم در ترجمه وجود داشت، لطفا راهنمایی کنین.

Rule 1 – There is no such thing as a bad idea. We never know how one idea (however far-fetched) might lead into another one that is exactly right.
Rule 2 – We don’t talk yet about why not. There will be plenty of time for realities later, so we don’t want them to get in the way of the good ideas now.
Rule 3 – Nothing should stifle the flow of ideas. Not buts or can’ts or other “stopping” words. We want to hear words such as “and,” “or,” and “what if?”
Rule 4 –  There is no such thing as a bad idea. (We take that one very seriously)       a

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 2011/05/25 در مدیریت

 

سیستم آموزش و امتحان بازاریابی!

به نقل از وبلاگ شخصی سعید میرواحدی

من همیشه جزو آدمهای منتقد سیستم آموزشی بوده‌ام، به خصوص در دانشگاه که خانم دکتر قره‌چه (معاون آموزشی دانشکده در زمان ما) لقب مرد همیشه معترض به من داده بود. در دوره ارشد هم همیشه با اساتید در مورد روش آموزش چالش داشتم. معتقدم که سیستم آموزشی ما در دانشگاه اصلا با نیازهای دنیای واقعی تطابق ندارد. این عدم تطابق به خصوص در رشته ما به شدت خودش را نشان می‌دهد. مگر می‌شود در دانشگاه با سیستم حفظ کن و نمره بگیر مدیر و کارشناس بازاریابی تربیت کرد؟ مگر می شود با خواندن یک جزوه‌ی ۵۰ صفحه‌ای تحقیقات بازاریابی را یاد گرفت و نمره ۲۰ هم گرفت؟ این یعنی چه که باید فرمولهای آمار را حفظ کنی تا بتوانی از پس امتحان آمار بربیایی و بلد نباشی با دوتا نرم‌افزار آماری برای تحلیل داده‌های بازار کار کنی؟  این یعنی چه که فارغ التحصیل کارشناسی ارشد بازاریابی بلد نیست یک برنامه بازاریابی بنویسد؟ و …

تازه اینها گوشه‌ای از ناکارآمدی سیستم آموزشی ما در زمینه مدیریت و بازاریابی است. به یاد دارم که در دوره‌ی ارشد برای درس کاربرد آمار در مدیریت باید فرمول حفظ می‌کردیم و من تنها کسی بودم که اعتراض کردم که استاد فرمول حفظ کردن در شان دانشجوی ارشد نیست و ما باید کار کاربردی بلد باشیم نه حفظ فرمولی که فردا یادمان برود. یا مثلا برای درس بازاریابی در دوره ارشد که استاد یک کتاب داد و گفت بروید و هر کدام یک فصل ترجمه کنید! اعتراض کردم که اینجا مگر کلاس زبان است و استاد در جواب گفت همینجوری به ما درس داده اند و ما هم همینجوری درس می دهیم.
یاد دکتر حسینی و دکتر روستا بخیر که جز معدود اساتیدی بودند که کلاسشان تحلیلی بود و وقتی سوالات امتحانشان را دیدم فاتحه‌ای برای امواتشان خواندم چون سوالات هم کاملا تحلیلی و به دور از حفظیات دوره راهنمایی و دبیرستان بود. همیشه وقتی امتحان حفظی داشتم یاد این داستان انشتین می‌افتادم که معتقد بود چرا باید چیزهایی که در کتابها موجود است را حفظ کرد!

به نظرم دروسی مثل مدیریت و بازاریابی باید بتواند انسانهایی تحلیل‌گرا، متفکر، سیستمی و آینده نگر تربیت کند ولی سیستم غلط آموزشی ما و اصرار بر این سیستم نه تنها چنین دانشجویانی تربیت نمی‌کند بلکه دانشجویانی می‌شوند حاصل این سیستم که وقتی از آنها می‌پرسی بازاریابی را تعریف کن در جواب شما می‌گوید بازاریابی تعریف ندارد و همان تولید است! (این مورد را در یک مصاحبه شغلی شنیدم و کلی احسنت زدم به این دانشگاه)

اما در اینجا این سیستم تحلیل‌گر و کاربردی وجود دارد. خوشبختانه چندوقتی است که در کلاس درس بازاریابی برای بچه‌های لیسانس دستیار استادم شده‌ام و از نزدیک شاهد سیستم آموزشی اینجا هستم. خیلی کنجکاو بودم که بدانم امتحان درس بازاریابی در اینجا چطور برگزار می‌شود. شاید دانستنش برایتان جالب باشد. اول اینکه نمره کلاس به سه بخش تقسیم شده است. بخش اصلی مربوط به پروژه دانشجویان است که در این پروژه باید وضعیت بازاریابی یک شرکت مورد بررسی دانشجویان قرار گیرد. از سخت گیری این پروژه همین بس که هر پروژه در برابر ۵ داور(سه استاد بازاریابی ومدیریت و احتمالا ۲ نفر از دانشجویان دکترا) ارائه خواهد شد و این پنل نسبت به نمره قضاوت خواهند کرد. باقی نمره نیز به دو بخش امتحان تقسیم شده است. امتحان به این شکل برگزار می‌شود که در ساعت مقرر سوالات روی سیستم آموزش دانشگاه لود شده و دانشجویان سوالات را دریافت می‌کنند. دانشجو جواب سوالات را روی دفترچه‌هایی که از قبل دریافت کرده است می نویسد و در ساعت معینی داخل باکسی که در دانشکده تعبیه شده می‌اندازد (برای این امتحان اخیر سئوالات 10 صبح روی سایت قرار گرفت و زمان جمع آوری 4 بعداز ظهر بود. تاخیر تا 15 دقیقه بلا اشکال است و اگر کسی بعد از آن تحویل دهد مشمول جریمه خواهد شد). دانشجو هر جا که مایل باشد می تواند به سوالات جواب دهد. امتحان کاملا تحلیلی و به صورت کتاب باز است. در امتحان اول سوالات تحلیلی در مورد برخی تئوریهای بازاریابی پرسیده شده بود و در امتحان دوم فقط دو سوال مطرح شده بود؛ سوال اول مربوط به مطالعه موردی یک شرکت بود که چند روز قبل از امتحان روی سیستم آموزشی قرار گرفته بود و سوال دوم در مورد همان پروژه‌ای است که باید انجام دهند.

کاملا مسلم است که در این شیوه دیگر کسی با حفظ کردن نمی تواند نمره بگیرد. این نوع آزمون کاملا مبتنی بر درک دانشجو از کلاس وتئوریها و تطبیق این تئوریها در عمل است.

جالب تر اینکه برای درسهایی نظیر آمار و روش تحقیق برای بچه‌های ارشد (این دو درس در اینجا به صورت ترکیبی ارائه می‌شوند) اصلا امتحانی وجود ندارد. سه تکلیف به دانشجویان داده شده است. 1. مرور ادبیات موضوع پایان نامه 2. پروژه‌ی تحلیل آماری روی یک مطالعه موردی به صورت دلخواه (تحلیلها تماما با نرم‌افزار انجام می‌شود) 3. ارائه پروپوزال موضوع پایان نامه و ارائه آن در مقابل پنل داوری.

در یک کلام: پوست دانشجو کنده می شود ولی چیزی حفظ نمی کند. هر چه یاد بگیرد در پوست و گوشتش عجین می شود.
یاد ایام تحصیل خودمان با سوالات حفظی به خیر! قبول دارید که!

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 2011/05/24 در مدیریت

 

دیدگاه مدیران

چندی پیش تصمیم گرفتم به مرور و به صورت دپارتمان-به-دپارتمان، کاربرای شبکه رو مجبور به تغییر کلمه عبور کنم (user must change password at next logon). خب، برای اینکه اگه در اولین مرحله کار مشکلی پیش اومد، راحتتر حل بشه و دردسرهای احتمالی ناشی از عدم آشنایی کاربر کمتر بشه، تصمیم گرفتم اولین دپارتمان، دپارتمان IT باشه. این کار رو بدون اعلام انجام دادم، چون پیامهایی که ویندوز به کاربر نشون میده کاملا مشخصه و اینجا هم همه کلی ادعا دارن.

اما جالب اینه که در اولین روز اجرا، اولین کسی که از من خواست رمز عبور قبلی خودش رو داشته باشه و به کار من با گوشه و کنایه اعتراض کرد، کسی نبود جز قائم مقام مدیر فناوری اطلاعات که خودش هم از قضا دانشجوی MITM هستش.

به نظر شما، وقتی اجرای چنین خط مشی ساده ای تو یه سازمان کوچک که نه، در یک واحد تخصصی از یک سازمان کوچک مورد اعتراض کسی واقع می شه که باید تماما حامی اون باشه، از بقیه چه انتظاری می شه داشت؟ ضمنا، میشه امیدی به پیشرفت و بهبود سازمان داشت؟

 
۱ دیدگاه

نوشته شده توسط در 2011/05/24 در مدیریت